The boy asked, “What is this, Father?” The father (never having seen an elevator) responded, “Son, I have never seen anything like this in my life, I don’t know what it is.

پسر می پرسه این چیه ؟ پدر که هرگزچنین چیزی ( آسانسور ) را ندیده بود جواب داد : پسر من هرگز چنین چیزی تو زندگی ام ندیده ام نمی دونم چیه .

While the boy and his father were watching with amazement, a fat, ugly old lady moved up to the moving walls and pressed a button. The walls opened, and the lady walked between them into a small room,The walls closed,

در حالی که داشتند با شگفتی تماشا می کردند خانم چاق و زشتی به طرف در متحرک حرکت کرد و کلیدی را زد در باز شد زن رفت بین دیوارها توی اتاق کوچیک در بسته شد ،

and the boy and his father watched the small numbers above the walls light up sequentially They continued to watch until it reached the last number, and then the numbers began to light in the reverse order

پسر وپدر دیدند که شماره های کوچکی بالای لامپ هابه ترتیب روشن میشدند آنها نگاشون رو شماره ها بود تا به آخرین شماره رسید بعد شماره ها بالعکس رو به پایین روشن شدند

Finally the walls opened up again and a gorgeous 24-year-old blond stepped out The father, not taking his eyes off the young woman, said quietly to his son, “Go get your mother.

سرانجام در باز شد و یه دختر ۲۴ ساله خوشگل بور از اون اومد بیرون .پدر در حالیکه چشاشو از دختربرنمی داشت آهسته به پسرش گفت : برو مادرت را بیار.

قبلی
داستان های کوتاه انگلیسی متوسط-Go Fishing
بعدی
داستان کوتاه انگلیسی سطح متوسط-Valentine’s Day

"*"فیلدهای ضروری را نشان می دهد

متقاضی کدام دوره هستید؟*

مقالات مرتبط :

keyboard_arrow_up