While the man was polishing his new car, his 4 years old son picked up a sharp and scratched some lines on the side of the car.
Outraged, the man took the child’s hand and hit it many times not realizing he was using a wrench.
مرد در حال برق انداختن به اتوموبیل جدیدش بود. کودک چهارساله اش شی تیزی را برداشت و روی بدنه اتومبیل خطوطی انداخت.
مرد انچنان عصبانی شد که دست پسرش را گرفت و چند بار محکم به پشت دست او زد بدون آنکه متوجه شود که با آچار پسرش را تنبیه کرده است.
At the hospital, the child lost all his fingers due to multiple fractures.
When the child saw his father’s woeful eyes, he asked:
“Dad, when will my fingers grow back…?”
The man was so hurt and speechless; he went back to his new car and started kicking it hard.
در بیمارستان به سبب شکستگی های فراوان، همه ی انگشتان دست پسر قطع شد.
هنگامی که پسر چشمان اندوهناک پدرش را دید از او پرسید:
“پدر انگشتان من کی در می آید…؟”
مرد آنقدر غمگین بود که هیچ چیز نتوانست بگوید.به سمت اتومبیل برگشت و شروع چندین بار به آن لگد زدن کرد.
Devastated by his own action, sitting on the front of that car he looked at the scratches made by his son.
Moralize:
You know?!
Only a few second come between love and hatred.
That man wasn’t a violent criminal. He was just a normal man and a father who lost control with rage in just a moment …
حیران سرگردان از عمل خویش روبروی اتومبیل نشسته بود و به خطوطی که پسرش روی آن انداخته بود نگاه میکرد.
نتیجه گیری اخلاقی:
می دانید؟!
مرز میان خشم و عشق چند ثانیهبیشتر نیست. این مرد جوان یک جانی خطرناک نبود. یک انسان عادی و یک پدر بود،که فقط در یک لحطه خشم بر او غلبه کرد…